هستيهستي، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

هستي من فرشته آسماني

هستي نفس مامان و بابا

 


 

  تكرار حضورت گلبرگ هاي شقايق را به سجده واميدارد 

 

 

   و من سرمست از آمدنت ترانه بودنت را مي سرايم

 

 



 

 فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز



خريد ظروف آشپزخانه

هستي نازم تو عيد تولد امير محسن پسر دايي عبدالحسين بود كفش براش هديه خريدم يه روز صبح رفتم بازار تو خواب بودي كه يك فوتبالدستي براش بخرم اونجا سروس اشپزخونه براي تو ديدم با آبميوه گيري و پنكه برات خريدم اومدم خونه ديدم بق كردي و ناراحتي كه چرا تو رو نبردم ببين قيافه تو                                                     ...
4 خرداد 1393

باغ عمو رضا

عيد يكي از جاهايي كه رفتيم باغ عمو رضا بود خيلي با بچه ها علي و نازنين زهرا بازي كردي بچه ها ي دايي مهدي رو خيلي دوست داري اسم علي رو ياد گرفتي بهش مي گي عدي به نازنين زهرا همينو مي گي اونا هم ذوق مي كنن فاطمه سلما دختر دايي ميثم چون كوچك تر هستش  هنوز بلد نيستيد با هم بازي كنيد  بهش مي گي نيني كه ديدي تلفظ مي كني نازنينم                         علي نازنين زهرا و هستي و ني ني خانم هم فاطمه سلما كه سه ماه از هستي كوچكتره                     ...
4 خرداد 1393

سال نو مبارك

نازنينم دومين سالي هست كه پيش مايي اومدنت باعث شده زندگي ما هميشه بهار باشه نازنينم دوستت دارم و بهترين آرزوها رو برات دارم      دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمرجاویدان بماند خدارا میدهم سوگند برعشق هرآن خواهی برایت آن بماند بپایت ثروتی افزون بریزد که چشم دشمنت حیران بماند تنت سالم سرایت سبز باشد برایت زندگی آسان بماند تمام فصل سالت عید باشد چراغ خانه ات تابان بماند   امسال سال اسبه   و هفت سين زندگي ما هستي خانوم آينه سفره هفت سين زندگي من اين سبزه زندگيمونه  اين ماهي زندگيمون كه باعث سرزندگي وسيب كوچولوي ما ...
4 خرداد 1393

پس از دو ماه تاخير

دوستاي مهربونم سلام مرسي كه اين مدت كه نبودم بهم سر زدين و تنهام نذاشتين اين مدت درگير بودم نمي تونستم سر بزنم ولي امروز تصميم گرفتم حتما بيام و اتفاقات اين دو ماه رو بذارم اول هستي خانوم در عيد نوروز  هستي خانومم امسال سال تحويل ساعت 8:20 دقيقه شب بود و ما ساعت يك ربع به هشت رسيديم خونه مامان جون اينا كه لار زندگي مي كنند براي آماده شدن و لباس عيدي پوشيدن فرصت كمي داشتيم خيلي سريع كارهامون انجام دادديم و سر سفره نشستيم و لي شما شيطون بلا وسط سفره نشسته بودي نازنينم و مي خواستي همه چيز و رو برداري اينبار كه رفتيم مسافرت خدا رو شكر زود به محيط عادت كردي و اينقدر بدو بدو مي كردي و تمام اتاقها و كمد ها رو به هم ريخته بودي خلاصه براي خ...
4 خرداد 1393

چهارشنبه سوري مبارك

  با یاد سرخی گونه هات درخشـش چشمات سوزاننـدگی لبـهات                                 داغــی عشقت از رو آتیش میپرم دوستت دارم آتیش پاره  مامان هستي جونم    چهارشنبه سوری مبارک     ...
28 اسفند 1392

يك كم شوخي ( اگه دخترها سربازی برن اینجوری میشه )

  صبحگاه: فرمانده: پس این سربازه ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟ معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند... سلام سارا جان سلام نازنین، صبحت بخیر عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر سلام نرگس سلام معصومه جان ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی ... صبحانه: وا...اقای فرمانده، عسل ندارید؟ چرا کره بو میده؟ بچه ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفغ میکنه آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم ... بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه) فرمان...
18 اسفند 1392

ماجراي شكلات خوردن هستي خانوم

هستي خانومم وقتي شكلات مي خوره علاوه بر شكمش پاهاش و موهاشم مي خورن خلاصه حمام لازم ميشه ميگيد نه ببينيد قبل از شكلات خوردن   وبعد از حمام                                              اينم شيرين عسل ناز تر و تميز من قربون ناز كردنت برم ...
14 اسفند 1392

بدون عنوان

  در سپیده دم عاشقی کسی متولد شد که...                                        صدایش آرام تر از نسیم                                                    نگاهش زیباتر از خورشید &n...
11 اسفند 1392

گذري بر روزهاي گذشته هستي

اين دو هفته اتفاقاي زيادي براي هستي خانوم افتاده كه تو زندگيش خيلي مهمه نتونستم زودتر ثبتش كنم اوليش دخملي بالاخره راه افتاد مباركككككككككككه دردونه ام هستي جمعه 26 اسفند بالاخره جرات پيدا كرد دستش ول كنه و اولين قدمهاشو برداره خيلي صحنه قشنگي بود من داشتم نماز مي خوندم كه از كنار تلويزيون دستشو ول كرد و تا كنار سجاده اومد به سجاده كه رسيد نشست اينقدر ذوق كردم بغلش كردم و بوسيدمش و خدا رو شكر كردم خدايا شكر به خاطر همه چيز و الان هستي گلم همه جاي خونه دور مي زنه و ذوق مي كنه تالاپ تالاپ مي خوره زمين فداش بشم الهي دخترم قراره عيد نوروز جشن قدم بگيريم كه همه جمع باشن نازنينم 30 بهمن تولد فاطمه سلما دختر دايي بود تازه راه افتاده بودي همش بين مه...
11 اسفند 1392