هستيهستي، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه سن داره

هستي من فرشته آسماني

خاطرات روز 8 آذر 91 روز به دنيا اومدن دختركم

هستي گلم بالاخره فرصتي شد كه بيام خاطرات رو بنويسم  7 آذر بود كه براي اخرين چكاپ رفتم دكتر اونجا بود كه دكتر گفت بايد اورژانسي برم بيمارستان كه تو ديگه خسته شدي و مي خواي هرچي زودتر بيايي اينجوري شد كه دو روز زودتر از موعد به دنيا اومدي خيلي خوشحال شديم همه اومدن ديدنت نازنينم نمي دوني چه روزي بود شاد ترين روز دنيا وقتي بغلت كرديم انگار دنيا رو به ما دادن دوست دارم مهربونم وقتي به دنيا اومدي اينقدر گرسنه  بودي كه همش دستات مي خوردي عكس لحظه تولدته ...
11 آبان 1392

شعری برای تو

در میان من و تو فاصله هاست                                                گاه می اندیشم    می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری                                           &nbs...
3 آذر 1391

7 روز تا پایان انتظار

هستی من دیروز دکتر گفت که 10 آذر می خوای پا به این دنیا بذاری دیگه چیزی نمونده انتظارم به پایان برسه و تونازنینم رو ببینم همه هیجان زده ایم   برات دعامی کنم که خوب و سلامت باشی دو هفته میشه که دارم انسولین می زنم شیطونم تمام هورمونهای بدنم رو بهم ریختی همش دعا می کنم که تو سالم باشی و ر و ی گلت رو ببینم  هستی من ...
3 آذر 1391

امدنت شادی افرین است

توی بهترین لحظه های زندگیمون بودنت بود بی شک،   تو اومدی شدی بهونه قشنگ برای زندگی   می نویسم برایت، برای فرداهات، تا بدونی که اومدنت برامون ساخت دنیایی شیرین   لحظه هایی خوشمزه تر از شیرینی   تو پیش من نشستی مثل فرشته ها شاد   تو قلبمم نوشتم                                                 همیشه باید باشی شاد ...
3 آذر 1391

دختركم براي تو مي نويسم

دختركم براي تو مي نويسم     با تو شروع ميكنم با تو به ناز مي رسم                                       با تو كه در بر مني من به نياز مي رسم با تو شروع با تو تمام مي شوم                                         با تو به ان...
3 آذر 1391

هستي- مامان منتظرته

هستي جونم مامان و بابا توي زندگي فقط تورو كم داشتن كه خدا بهشون لطف كرد و تو رو به ما داد هستي جونم روز 17 فروردين من فهميدم كه تو اومدي توي دل من اون روز قشنگ ترين روزم بود مامانت با تمام وجودش مواظب تو هستش و به خاطر تو هر سختي رو تحمل مي كنه  ...
15 آبان 1391

اولين حركت هستي

عزيز دلم اولين روزي كه تكون خوردي 21 تير بود وارد ماه 5 شده بودم همش نگران بودم كه چرا دير تكون مي خوري ولي اونروز خوابيده  بودم كه حس كردم يك دست كوچك داره بهم ضربه مي زنه اينقدر خوشحال شدم به بابايي گفتم كلي ذوق كرديم عزيز دلم حالا كه ماه هشت داره تموم مي شه وقتي سركار دارم با ارباب رجوع حرف مي زنم چنان ضربه هايي مي زنه كه انگار مي خواي ارباب رجوع رو بزني گل من                     ...
10 آبان 1391

منتظر اومدنت هستیم

    من و بابا لحظه شماری می کنیم که بیایی جوجوی من ديگه چيزي نمونده دكتر ديروز گفت 14 آذر تو ميايي جوجوي من بي صبرانه منتظر اومدنت هستيم      صدای بهم خوردن بال معصوم فرشته ها می آید  انگار آمدن تو نزدیک است  لمس بودن تو مبارک   ...
9 آبان 1391

تعیین جنسیت کوچولوی من

  ٢ ٠ هفتگیت وقتی رفتم سونو گرافی همون بار اول معلوم شد دخملی خیلی خوشحال شدم همیشه آرزو داشتم یک دختر داشته باشم موهاشو ببندم دامن کوتاه پاش کنم خدا آرزوم براورده کرده وقتی اومدم توی ماشین به بابا یی گفتم پسر بوده ببینم عکس العملش چیه صورتش رفت تو هم گفت انشالله سالم باشه گفتم دلت چی می خواست گفت من دوست داشتم هستی باشه آخه بابایی اسمت تو رو انتخاب کرده بعد بهش گفت دختر بوده اینقدر خوشحال شد نمی دونست چیکار کنه همون موقع رفت یک دسته گل برات خرید که نگهش داشتم بیایی بهت بدم اولین هدیه بابا ظرف غذا بود که اونروز خرید         ...
9 آبان 1391