هستيهستي، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

هستي من فرشته آسماني

پارك رفتن گل دخترم

هستي گلي پنج شنبه اون هفته اي هوا خوب بود ابري بود ظهر با عمه رفتيم  پارك نزديك خونه خيلي ذوق كردي نازگلم                                           زندگي را يك نفس ارزش غم خوردن نيست                          آرزويم اينست                              آنقدر سير بخن...
9 آذر 1392

جشن دندونيت مبارك

اولين مرواريدت 12 مرداد در اومد وقتي كه 8 ماه و 4 روزت بود  من اداره بودم كه مامان جون زنگ زد گفت مژده بده كه دندون هستي در اومد خيلي ذوق كرديم وقتي رفتيم خونه دست گذاشتم رو لثه هات اينقدر ذوق كردم مباركت باشه عزيزم                     عزيزم جشن دندونيت 3 نفره بود من و با با و هستي ولي مادر جون هديه هايي برات اورد كه به صورت گيفت به همه داديم چند تا عكس هم گرفتيم كه خاله همكاري كرد آش هم درست كردم و سالاد الويه ولي جشن 3 نفره بود     عكسهاي جشن دندوني عزيز دلم اين...
6 آذر 1392

نامه اي به خدا (جالبه)

  روزی یک کارمند پست وقتی به نامه های آدرس نامعلوم رسیدگی میکرد متوجه نامه جالبی شد.روی پاکت این نامه با خطی لرزان نوشته شده بود: نامه ای برای خدا! با خود فکر کرد: بهتر است نامه را باز کنم و بخوانم.در نامه این طور نوشته شده بود: خدای عزیز! بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق ناچیز بازنشستگی می گذرد.دیروزکیف مرا که صد دلار در آن بود دزدیدند. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام،اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم.هیج کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن .... کارمند اداره پست که تحت تاثیر قرار گرفت...
4 آذر 1392

قدم برداشتن هستي

 هستي جونم اولين قدمهاشو روز جمعه اول آذر برداشت دخترم خونه مادرجون بويم بابا عزيز بهت ياد داد كه دستت به مبل بگيري و بلند شي بعد كه وايسادي اينقدر ذوق كردي بعد چند قدمي راه رفتي دخترم وسايل جشن قدمت اماده است منتظر راه رفتن شما هستيم راستي بابا عزيز يادت داده وقتي مي گيم دستت كو دستت مي بري بالا وقتي مي گم پات كو پاتو نشون مي دي اينقدر هيجان زده مي شيم قربونت برم كه باعث شادي هستي          ...
4 آذر 1392

خانه دوست

من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوست هایم بنشینند آرام گل بگو يند و همه گل شنوند هرکسي  می خواهد وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست وشوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه ی یار کجاست؟؟!       ...
3 آذر 1392

روروك سواري هستي دختر گلم

اولين باري كه سوار روروك شدي 5 ماه و نيم داشتي بلد نبودي بالشت مي ذاشتم جلوت كه صورتت نخوره به روروك عكستو ببين قربون قد وبالات برم اينجا 5 ماه و نيم ماهگي هستي تازه داري روروك سواري مي كني         اينجا  6 ماهه هستي دختركم     اينجا ديگه بزرگ شدي دختركم 11 ماهه شدي ماشاله نازنينم                            ...
3 آذر 1392

4 ماهگيت و عيدت مبارك

4 ماهگيت تو عيد نوروز بود اولين مسافرتت بعد از به دنيا اومدنت دخترم خيلي بهت خوش گذشت ولي بعد كه برگشتيم سرماي شديد خوردي بعد بابا سرما خورد  طوري شد كه بقيه عيد همش خونه بوديم   4 ماهگي اين عكس مربوط به لحظه سال تحويله خونه مامان جون بوديم             عيدت مبارك نازنينم اين سفره هفت سين عمه الهه برات درست كرد با پوسته تخم مرغ مرسي عمه الهه   اولين گردش كه رفتي سوم فروردين باغ دايي عبدالحسين بود يه عكس دارم كه برات مي ذارم عكسها...
3 آذر 1392

تحولي در زندگي هستي

دختر نازنينم 17 ارديبهشت رفتيم گوشت سوراخ كرديم قيافه ات خيلي عوض شد خيلي گريه كردي خانم پرستار تو رو از ما گرفت روبروي دكتر نشوند 5 ماهه و 9 روز داشتي اول به دكتر لبخند زدي نمي دونستي چه خبره گوش اول كه سوراخ كرد چند ثانيه مات و مبهوت بودي بعد شروع به گريه كردن  همه اومده بودن مادرجون و بابا جون و مامان جون بيرون وايساده بودن كه صداي گريه تو رو شنيدن دخترم بعدش صبور بودي شير خوردي اروم خوابيدي نازنينم بعد يك ماه گوشواره طلا پوشيدي ماه شدي   ...
3 آذر 1392

عكسهاي نوزادي

دخترم عكسهاي قشنگت برات مي ذارم تا بدوني چه شكلي بودي  اين عكس يك روزگي دخترمه                   قربونت برم كه رفتي زير پتو اينم 2 ماهگي         دخترم ببين وقتي ني ني بودي چشماتو اينجوري مي كردي ما رو مي ترسوندي بابا نگران مي شد اي شيطون بلا قربون لباس گرم پوشيدنت برم اينم پاي كوچولو ت جيگر طلا ...
3 آذر 1392