در مورد هستي
اول بگم گل دختري هنوز راه نمي ره از بس محتاطه جرات دست ول كردن نداره كل خونه مي چرخه ولي دست مي گيره به ديوار و مبل و غيره وقتي دستش ول مي كنه تا فهميد به جايي تكيه نداره مي شينه تنبل خانومه ديگه فرداي يكسالگي اش تازه چهار دست و پا رفت ميدونيد از روز اولي كه هستي به دنيا اومد باباجونش صداش كرد هستي سلطان حالا همه مي گن اين باورش شده سلطانه هستي جونم اينقدر محتاطه كه وقتي مي خواد پله بره پايين اينقدر فاصله ها رو اندازه ميگيره تا بلاخره پاش و بذاره پايين خلاصه كلام كه هنوز جرات قدم زدن به تنهايي نداره
عاشق شبكه هدهد اين شبكه داستان داره روزهاي اول كه من مرخصي زايمانم تموم شده بود كه هستي پيش مامانم تنها بود خيلي گريه مي كرد يه روز كه خيلي بي تابي مي كنه مامان بيچاره ام اينقدر صلوات مي فرسته تو شبكه ها مي چرخه كه هدهد پيدا ميشه هستي ميخكوب برنامه تولدت مبارك نگاه مي كنه كه ثبت نامش كردم از اون به بعد ديگه تلويزيون ما هميشه هد هد داره عاشق برنامه حنجول و عمو حكمت و شعرهايي كه پخش مي كنه وقتي اينا رو مي ذاره چنان ميخكوب ميشه كه هرچي صداش مي كني جواب نميده
وقتي يه برنامه تلويزيوني تموم ميشه كه اسامي بازيگران مياد و اهنگ پاياني پخش ميشه هستي باي باي مي كنه و مي گه با با اينقدر شيرين مي گه كه مي خوام بخورمش قربونت برم الهي
تو گهواره اش ميشينه مي گه تا تا يعني تاب تاب
تلفن بر مي داره مي گه ا ا يعني الو
عاشق بيرون رفتن كافيه يه نفر بخواد بره بيرون پشت سرش گريه كه اينم ببرن
اينم گل دختري